داشتم با مادرزنم حرف میزدم که پسر یازده سالهام (که حدودا ۲ سال است با هم رابطه داریم) گفت نباید حرف بزنی!
گفتم الان که تو چنین میگوئی فردا چه خواهی گفت؟ حتما خواهی گفت که نباید نفس بکشی!
آب کم جو
تشنگی آور بدست
خیلی وقت است که ننوشتهام - دلم برای نوشتههایم تنگ شده.
خدایا کمکم کن بنویسم و همه را بنویسم...
یادمه روزی نوشته بودم که:میگویند امام علی از بس درد داشت شبها سرش را در چاهی میکرد و از درد تنهائی فریاد میکشید...
و من که چاهی پیدا نمیکنم تا سرم را در چاه کرده و فریاد بکشم - بطری چاه مانندی پیدا میکنم و آن را به سر میکشم!
... و خدایا تو میدانی که نه چاهی در این نزدیکیها است و نه بطری ...
و ترا شکر و سپاس که این توانائی و قدرت را بمن دادی که آگاهانه و با اختیار بطریها و بطری بازی را به کناری بگذارم و مرا همچون حضرت یوسف از شر چاهای متحرک رها ساختی.
خدایا ترا به قطره قطره اشکهای حضرت یعقوب قسمت میدهم که کمکم کنی تا مرا از این چاه سوزان قلمی (سیگار) که هر چه کوتاهتر میشود مرا بیشتر به عمق و قعر خود فرو میکشد - نیز رها سازی.
یادته خدا؟ اونوقتها که جوانتر و بچهسال بودم سیگار رو دوست خودم میدونستم و بعضی وقتها جلوی آئینه سیگار میکشیدم و عین خر کیف میکردم؟ ... و حالا بعداز نیم قرن تازه دارم میفهمم که تنها تو میتونی بهترین دوستم باشی. عجب خری بودمها!! ولی ماهی رو هروقت از آب یگیری تازه است و باز هم شکر و سپاس که بعداز نیم قرن خریت - باز هم ولم نکردهای و منو به حال خودم وا نگذاشتی و داری کمکم میکنی که آدم و آدمتر بشم.
میبینی خدا که چه جوری دارم باهات حرف میزنم؟ مگه نه اینکه دوستان صمیمی خودمونی و بی شیله پیله حرف میزنند و درد دل میکنند؟ خوب منهم دارم باهات درد دل میکنم دیگه!
راستی خدا - مگه نمیگن که ؛ادب از که آموختی؟ از بی ادبان!
پس تو را به امام صادق و همه صدیقین و صادقینت قسمت میدهم که کمکم کنی تا با دیدن شیله پیلههای دیگران و ناخایصی و ناصداقتیهایشان - مقابله به مثل نکنم و (خودآگاه یا ناخودآگاه) تلافی نکنم و یاریم کنی که از ناخالصیهایشان درس اخلاص و از ناصداقتیشان درس صداقت بگیرم ... و میدانم که تو مرا هرچه صادقتر و مخلصتر میخواهی و اصلا همین یکی از دلایل خلقتم است.
آمین یا رب العالمین
قبول کن ای مربی و پرورش دهنده عالمیان و من.
بچهای دم گربهای را گرفته بود و گربه هی جیغ میکشید. باباش میگه داری چیکار میکنی؟ بچه میگه من فقط دم گربه را گرفتهام، اون خودش داره میکشه.
حالا این حکایت من و تو است! من فقط دم تو را گرفتهام و تو خودت آنرا داری میکشی. اگر آرام بگیری و به آغوشم بیائی، آنوقت خواهی دید که چه عاشقانه ناز و نوازشت خواهم کرد و ...
پینوشت: این پاسخی به این انتقادت است که گیر میدهی، همه چیز را منفی میبینی، منفی بافی میکنی و...
وقتی خوشحالم کم حرف میزنم
وقتی ناراحتم کم حرف میزنم
وقتی عصیانیم کم حرف میزنم
وقتی دلم میشکنه لالمونی میگیرم
وقتی با یکی صمیمی میشم تازه میفهمم که چقدر حرف برای گفتن دارم.
انگاری که همه حرفهام درد دله!
پینوشت:
این متن رو از این نوشته مثل همه عصرها الهام گرفتم.
یک بابائی که چند ساله مسیحی شده و اسلام و مسلمونها رو مسخره میکرده است، حالا از یک مادر پیر که مسلمون سنتی است، خواسته که براش دعا کنه تا کارش درست بشه.
البته که همه ما باید دعا و کمک کنیم که گره کارش باز بشه، ولی این واسه من عجیبه که ایشان با این آمپر بالای ضداسلامیش، چهجوری از یک مسلمون (که عقیدهاش رو مسخره میکرده) خواسته که براش دعا کنه و ...!!